پادشاهی درزمستان به یکی ازنگهبانان گفت: سردت نیست
نگهبان گفت:عادت دارم
پادشاه گفت:می گویم برایت لباس گرم بیاورند ولي فراموش کرد.
صبح جنازه نگهبان را ديدند كه روی دیوارنوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا ویران کرد.....
نظرات شما عزیزان:
سلام
باوجوداینکه وبلاگتون مشخصه تازه ساختین اما مطالبش نشون میده که پیشرفت در انتظار شماست.
همینجور به راهتون ادامه بدین .
میخوام زود زود بیام سر بزنم.
پاسخ:مرسی از کمک روحی
باوجوداینکه وبلاگتون مشخصه تازه ساختین اما مطالبش نشون میده که پیشرفت در انتظار شماست.
همینجور به راهتون ادامه بدین .
میخوام زود زود بیام سر بزنم.
پاسخ:مرسی از کمک روحی